معنی امیر قبیله کوچک

فارسی به عربی

قبیله

طائفه، عشیره، قبیله

فرهنگ معین

قبیله

(قَ لَ یا لِ) [ع. قبیله] (اِ.) طایفه، گروه. ج. قبایل.

لغت نامه دهخدا

قبیله

قبیله. [ق َ ل َ / ل ِ] (ع اِ) گروه از فرزندان یک پدر. (منتهی الارب). گروهی مردم از یک پدر. (ترجمان علامه ٔ جرجانی). جماعتی را گویند که از یک پدر باشند. (برهان). || پاره ای از کله ٔ سر فراهم آمده با پاره ٔ دیگر. ج، قبایل. || دوال لگام. || سنگ بزرگ سر چاه. (منتهی الارب).

فرهنگ عمید

قبیله

گروهی از مردم دارای نژاد، سنت، دین، و فرهنگ مشترک،
گروهی از فرزندان یک پدر،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

قبیله

کاروان

نام های ایرانی

قبیله

پسرانه، توانایی، توان، سلطه و نفوذ

فرهنگ فارسی هوشیار

قبیله

گروه، گروهی از فرزندان یک پدر

مترادف و متضاد زبان فارسی

قبیله

آل، اعقاب، ایل، تبار، تیره، جماعت، دودمان، شعب، طایفه، عشیره

فارسی به آلمانی

قبیله

Abstammung (f), Sippe (f), Stamm (m), Volksstamm (m)

معادل ابجد

امیر قبیله کوچک

447

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری